روزی سلیمان مورچه ای را دید که در پایین کوهی خاک را جابجا میکند با تعجب از او پرسید:
چرا بخود اینقدر سختی میدهی و این کار تو برای چیست؟
مورچه پاسخ داد معبودم گفت که اگر کوه را جابجا کنی به عشقش میرسم.
سلیمان گفت تو اگر عمر نوح را هم داشته باشی نمیتوانی این کار را بکنی.
مورچه پاسخ داد که من تمام سعی خود را میکنم حتی اگر در این راه بمیرم.
سلیمان که اراده و پشتکار مورچه را دید کوه را برای او جابجا کرد.
مورچه رو به آسمان گفت:
خدایی را شکر میکنم که در راه عشق پیغمبری را در خدمت موری در می آورد.
- ۹۴/۰۴/۰۵